کد مطلب:9978 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:342

تا ملاقات خدا(4)
مقاله
بسم الله الرحمن الرحيم



يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ



در جلسات گذشته گفتيم كه انسان در اين دنيا زندگي همراه با رنج و زحمتي را سپري مي كند كه سراسر حركت است. اين حركت در بستر حركت ديگري قرار دارد كه زمان را رسم مي كند و به عالم ظهور حقايق منتهي مي شود كه در آن عالم حضور خداي متعال درك مي شود. سپس اين سئوال مطرح شد كه آيا اين معنا با آن نكته لطيفي كه عرفا در باب لقاي الهي بيان مي كنند منافات دارد؟ براساس معنايي كه ما گفتيم، اين ملاقات، ديداري عمومي براي همه انسان ها با خداي متعال است; البته براي برخي مطلوب و ممدوح است و براي برخي ديگر موجب ناراحتي و عذاب خواهد بود. حال، سئوال اين است كه آيا ممكن است اين آيات به گونه اي بر آن لقائي كه عارفان و اولياي خدا آرزو مي كنند ـ با آن لذت و سرورش ـ هم دلالت داشته باشد؟ براي پاسخ اين سؤال بايد مقدمه اي را بيان كنيم: ما در مقام گفتگو مقصود خودمان رابا الفاظي ويژه ـ كه طبق قرارداد بر معنايي خاص دلالت مي كند ـ به مخاطب مي فهمانيم. اما گاهي معناي اصلي لفظ مراد ما نيست. براي نمونه جمله «فلاني دست و دل باز است»، بر اين معنا دلالت مي كند كه اهل جود و سخاوت است. و اين مراد غير از معاني دست و ساير مفردات است. دلالت هاي التزامي، كنايي و... به گونه اي از قبيل تداعي معاني است; يعني نخست معنايي به ذهن ما مي آيد و از آن به معناي ديگري منتقل مي شويم. معمولاً مرثيه خوان ها ابتدا مقدمه اي از قبيل: حديث يا قطعه اي تاريخي و... بيان مي كنند تا ذهن مخاطب براي ذكر مصيبت آماده شود. اين در واقع استفاده از تداعي معاني است. خيلي از منبري ها در ايام محرم و غير آن، در اواخر سخنان خود مثلاً ذكر مي كنند كه آزار رساندن به حيوانات و آتش زدن خانه پرندگان جايز نيست و سپس به بيان واقعه كربلا و آتش زدن خيمه هاي اباعبدالله الحسين(عليه السلام)مي پردازند. گاهي اين انتقال بسيار كارساز است و زمينه ذهني را براي تأثر از مطلب اصلي به خوبي فراهم مي كند. استفاده از يك معنا براي انتقال به معناي ديگر، صنعتي بلاغتي است كه در قرآن هم به آن توجه شده است. گاهي قرآن به بيان مطلبي بسيار مهم مي پردازد، ولي يك دفعه به معنايي ديگر منتقل مي شود كه چندان مناسبتي بين آن ها است. براي نمونه در سوره نحل ضمن بيان انواع نعمت هاي خدا و مخلوقاتي كه براي استفاده انسان آفريده شده، مي فرمايد: وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوها وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ1خدا براي شما اسب ها، استران و الاغ ها را آفريده كه سوارش شويد و حتي اين ها را براي زينت به كار گيريد و نيز خدا چيزهاي ديگري هم مي آفريند كه از آن بهره ها مي بريد ولي هنوز آگاهي نداريد. قبل از آن هم فرموده: وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلي بَلَد لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلاّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ.2 هم خود شما را سوار مي كنند و هم بار و بنه تان را از شهري به شهر ديگر منتقل مي كنند. سپس مي فرمايد: وَ عَلَي اللّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَ مِنْها جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ3 بر عهده خدا است كه راه راست را به شما نشان بدهد. برخي از راه هايي كه در پيش روي تان است و شما مي پيماييد، كج راهه است، خدا ضمانت نكرده كه هر جا شما مي رويد حتماً به مقصد برسيد، البته اگر خدا مي خواست به گونه اي شما را راهنمايي و مجبور مي كرد كه در راه راست حركت كنيد و حتماً هم به منزل برسيد، ولي خدا چنين چيزي اراده نفرموده، بلكه اراده كرده كه خودتان اختيار داشته باشيد. سپس، دوباره به ذكر نعمت هاي خويش مي پردازد. سخن از راه رفتن و به مقصد رسيدن، زمينه اي ذهني فراهم مي كند كه خدا بفرمايد: اي انسان! تو مقصد ديگري هم داري كه بايد به آن برسي، خدا بايد آن را برايت تعيين كند و راهش را به تو نشان دهد، ولي صرف نشان دادن خدا كافي نيست، بلكه خودت هم بايد همت كني وآن راه را بپيمايي. در آيه ديگري مي فرمايد: وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْكَبُونَ4 خدا كشتي ها و چهارپايان را براي سواري شما آفريد. لِتَسْتَوُوا عَلي ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنِينَ وَ إِنّا إِلي رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ وقتي خوب سوار شديد و قرار گرفتيد، فقط در انديشه اين نباشيد كه چگونه زود به منزل برسيد، به اين هم بينديشيد كه خدا چه نعمت شگفتي در اختيارتان قرار داده است. ياد قلبي هم كافي نيست، بگوييد: منزه است آن خدايي كه اين مركب را در اختيار ما قرار داد. وَ إِنّا إِلي رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ مهم تر از اين به ياد داشته باشيد كه سفري در پيش داريد كه مقصد نهايي آن خدا است. انتقال از اين سفر به سفر ديگر، تداعي معاني است، البته چون عموم مردم براي اين تداعي معاني آمادگي ندارند، خدا منت مي گذارد و خودش آن معنايي را كه بايد به آن انتقال پيدا شود، بيان مي كند. پس انتقال ذهن از معنايي به معناي ديگر به ويژه اگر معناي دوم مهم تر باشد، نعمتي است كه خدا به انسان موهبت كرده است. البته عكس اين هم وجود دارد; يعني گاهي انسان با معاني پستي آشنا است و به آن معناي پَست منتقل مي شود كه كار شيطان است.



البته در برخي آيات جاي اين انتقال ارزشمند هست، ولي به هر دليل ذكر نشده است: وَ عَلامات وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ [5] «ما نشانه هايي براي انسان ها قرار داديم و به واسطه ستاره راه خود را مي يابند» براي نمونه با ستاره قطبي مي توان جهت قبله را شناخت. يكي از حكمت هاي آفرينش ستاره ها آن است كه انسان ها در بيابان و دريا راه خود را پيدا كنند كه در اين آيه بر آن تأكيد فرموده است. هنگامي كه خدا اين را مي فرمايد، آيا جا ندارد بگوييم: در تاريكي ها و ابهام هاي زندگي از چه كسي استفاده كنيم؟! پس شايسته است در اين جا هم خدا راهي براي بندگان قرار دهد. البته آن كسي كه آمادگي ذهني دارد و اهل تفكر و تدبر است، ذهنش به اين معنا منتقل مي شود. انتقال از هدايت ظاهري به وسيله خورشيد، ماه و ستارگان به هدايتي معنوي كه بوسيله پيامبران و ائمه حاصل مي شود، امري مقبول و مطلوب است. به نظر شما اگر كسي از اين معناهاي ظاهري به آن معناي اصلي منتقل شود، كار نادرستي كرده است؟! اين معنا تفسير لفظي نيست و گاهي در برخي روايات بطن و گاهي تأويل ناميده شده است. البته در اين جا لغزشگاه هايي وجوددارد; كساني كه ريگ هايي در كفش دارند، با سوء استفاده از اين روايات تأويلاتي براي آيات قرآن درست كرده و گفته اند: همان تأويلاتي مراد است، نه اين ظواهر! عمدتاً غُلات و ملاحده بودند كه از دوران خود ائمه اطهار(عليهم السلام) اين كار را آغاز كردند. براي نمونه گفتند: «اقيموا الصلوة» يعني ولايت علي را داشته باشيد و افزودند: كسي كه ولايت علي را دارد، به نماز احتياج ندارد! معناي وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ اين نيست كه علي(عليه السلام) امام است، بلكه مي گويد اين ستاره نعمت است، ولي نعمت برتر، ستاره اي است كه روح تو و راه زندگي تو را روشن مي كند. معناي اول معناي ظاهر آيه است و بايد آن را پذيرفت، ولي جا دارد كه از آن به معناي ديگري منتقل شود و بگويد: مگر امكان دارد آن خدايي كه ماه و ستاره و خورشيد را قرار داده است تا گمراه نشويم، ما را در راهي كه براي آن آفريده شده ايم، بي راهنما بگذارد؟! برخي از مفسران كه گرايش هاي عرفاني داشتند، نخست ظاهر آيه را درست تفسير كرده اند ـ البته شايد تفسيرشان ضعف هايي هم داشته باشد ـ سپس اضافه كرده اند كه: از باب اشاره، معناي ديگري هم استفاده مي شود. مانند اين كه گفته شود «بالنجم» اشاره به علي عليه السلام است، نه اين كه لفظ النجم به معناي علي باشد. داستان هشام الدين حكم را شنيده ايد؟ در مجلس درس آن عالم معتزلي كسي بلند شد و پرسيد: آيا شما چشم و گوش داريد؟ آيا چشم و گوش شما گاهي اشتباه نمي كند؟ پاسخ داد: آري. پرسيد: چگونه پي مي بريي كه كدام درست است؟ جواب داد: با عقلي كه خدا به من داده. گفت: خدا براي رفع اشتباه چشم و گوش تو راهي قرار داده است تا بتواني صحيح و خطا را تشخيص دهي; ولي راهي قرار نداده تا در بين اين همه عقايد موجود كه در آن باطل هاي بسياري وجود دارد، حق و باطل شناخته شود؟ مي خواست با اين انتقال، امامت را ثابت كند. اگر دليل اشاره اين گونه باشد كه ما را از معنايي به معنايي لطيف تر، پربارتر و مؤثرتر منتقل كند اشكالي ندارد; ولي حق نداريم بگوييم كه مراد متكلم فقط معناي دوم بوده است. بعد از ذكر اين مقدمه برمي گرديم به پاسخ سؤال كه در آغاز بحث طرح كرديم. گفتيم كه مجموعه حركت هاي زندگي انسان در بستر حركت عام جهان قرار گرفته است و به سوي خدا جريان دارد. در قيامت اين حقيقت آشكار مي شود كه مؤثر اصلي در جهان خدا است و انسان حضور پروردگار را درك مي كند. آيا جا ندارد كه ذهن انسان از اين معنا به اين معنا منتقل شود كه بكوشد تا ملاقاتش با خدا در روز قيامت آرماني باشد; هم چون ديدار محبوبي كه پس از هزاران سال دوري، خود را در آغوش او مي بيند؟ نه اين كه وقتي خودش را در برابر خدا مي بيند، به او گفته شود: اخسأ و لاتكلم، خفه شو و حرف نزن! و با او مانند يك حيوان پست رفتار كند، سپس هم دستور بدهد او را در آتش جهنم، بيندازند! انتقال از اين معنا كه هدف از اين آفرينش، آن جهان است، پس چرا به اين اهداف پَست، محدود و گذرا اكتفا كنيم و آن را هدف خود قرار ندهيم؟ اين انتقال از يك ملاقات به ملاقات ديگري است. شايد كساني كه در اين موارد به ويژه آياتي مانند: فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً گفته اند: منظور لقاي مخصوص اولياي خدا است، مرادشان نه تفسير لفظي، بلكه انتقال از معناي ظاهر به معناي باطن بوده است. به هر حال، عالَم آخرت در زبان قرآن عالم رجوع الي الله است: ثُمَّ الي رَبِّكُم تُرْجَعُونَ6 يا وَ إِنَّكُمْ الي ربكم تحشرون يا اِعلَموا اَنَّكُم اِلَيهِ تُحشَرون7 روزي بساط اين عالم برچيده خواهد شد: وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمِينِهِ8 ـ يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ9 وقتي اين جهان سرآمد، در عالَم ديگر قدرت خدا و سلطنت الهي ظهور خواهد كرد: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ10. الْأَمْرُ يَوْمَئِذ لِلّهِ11 حال، آيا شايسته نيست كه ما با اراده خود رسيدن به آن عالم و سعادت در آن را هدف خويش قرار دهيم؟! پس خوب است كه اين سير با رنج و دشواري را براي رسيدن به آن انجام دهيم تا سرانجام به لقايي نايل شويم كه با هيچ چيز ديگر قابل مقايسه نيست.